ایا برای موفقیت در کسب و کار فقط تخصص کافیست؟

اکثر کارآفرینان قربانی چنین خیالات فاجعه آمیزی میشوند .وراهی برایشان باز میشود که در نهایت منجر به ورشکستگی میگردد .آن خیال وباور این است که برای موفقیت در زمینه کسب وکار فقط با داشتن تخصص کافی نیست وعلت اصلی شکست اکثر این کسب وکارها همین باور نادرست است . زیرا کار تخصصی یک کسب وکار و کسب کاری که کار فنی انجام میدهد، دوچیز کاملا جدا از همدیگر می باشند.

لذا متخصصی که کار خودش را شروع می کند  نمی تواند این موارد را درک کند .آنها کسب و کار شان را در جایی می بینند که در انجا کار می کنند،لذا این متخصص عایقکاری، لوله کشی ،برق کاری ناگهان تصمیم می گیرد که پیمانکار ساختمانی گردد .یا یک مهندس عمران شرکت ساختمانی پیمانکاری تاسیس میکند .ویک فروشنده حرفه ای هم یک شرکت عرضه کالا و خدمات راه اندازی میکند و همه آ نها فکر می کنند که با داشتن یک تخصص می تواند نسبت به راه اندازی یک کسب و کار اقدام نمایند ولی این کار کاملا اشتباه میباشد.زیرا اگر کسی با تخصص کسب و کارش آشنا نباشد می تواند آ نرا یاد بگیرد .

اما مهمترین نکته در راه اندازی یک کسب و کار چگونگی هدایت و رهبری کردن آن میباشد که متاسفانه در کشور حدود 80 در صد اکثر کسانی که نسبت به راه اندازی کسب و کار جدید دست می زنند به دانش مدیریت آ شنائی ندارند و منجر به شکست و از دست دادن کل سرمایه میگردد و امروز هم در محاکم و زندانها پر است از این بدهکاران به بانکها وموسسات که آنها یک زمان فقط بیکار بودند ولی امروز هم بیکارند هم بدهکار که می خواستند کار آفرین شوند.

لذا همانقدر که با نکها در دردادن تسهیلات به کارآفرینان تضمین های لازم  (سندهای ملکی ) طلب می کنند . لااقل به همان انداز نسبت به دیدن آموزشهای لازم جهت راه اندازی یک کسب و کار جدید از کار آفرینان دریافت می کردند شاید وضع این کارآفرین ها ی اینطور نمی شد که دچار چنین فاجعه ای گرفتار گردند. در ضمن قرار بود این کار آفرین با ایجاد کسب و کار از بند محدودیت های دیگران آ زادگردند ولی اسیر زندانهای دیگری شده اند  .

یک داستان واقعی

حال به داستان یک کار آفرین که با هزاران آرزو ورویا وداشتن تخصص بالا شروع به کار کرده و متاسفانه منجر به شکست گردید برایتان نقل می کنم و امیدوارم که از تجربه دیگران درس گرفته تا دیگران به اشتباه آنها دچار نشوند.

روزی یکی از دوستان قدیمی به من زنگ زد که همدیگر را ملاقات کنیم و از کسب و کار او چند سالی می گذشت وگفت این چند سال طولانی ترین سالهای زندگی من بود و کسب و کارش در خصوص تولید مواد شوینده و رشته تحصیلی این مهندس هم شیمی و  از دانشگاه معتبر اروپایی بود. ایشان علاوه بر آن مجبور بود کارهائی که هرگز در زندگی اش انجام نداد وهیچ تمایلی هم به انجام دادن آنها نداشت مثل کارهای ساخت وسازه کارخانه و کارهای بانکی وتدارکات وخرید ماشین الات ونصب انها  را انجام دهد .

به من گفت این کارخانه ای که در ان هستیم نه تنها از انجام دادن همه این کارها بلکه از تولید مواد شوینده آن هم متنفر شده ام (بماند از اینکه ایشان چقدر عاشق تولید این کار بودن) که او بر روی واژه متنفرم به شدت تاکید داشت وهی میگفت که دیگر نمی خواهم به ان فکر کنم حتی تحمل بوی آنرا هم ندارم ودوست ندارم چشم به آ ن بی افتد وسپس این مرد بزرگ شروع به گریه کرد .

ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود و او در حالیکه اشکهایش را با دستمال پاک میکرد به من گفت از دیروز تا بحال پلک روی پلک نگذاشتم چون بایستی فردا به بانک برم واز بابت قسط های معوقه مبلغی را پرداخت کنم وچیزی هم در بساط ندارم وشاید این آ خرین اخطار به من باشد واگر نسبت به پرداخت ان اقدام نکنم کارخانه را ازمن بگیرند ومن روانه زندان شوم . چون من تقریبا با کارهای مالی تا حدوی اشنائی داشته ام از من

حواست تا شب نشده ببینیم ایا میشود کاری برای پرداخت بدهی ایشان  کرد یا نه ، که بعد از یک ساعت صحبت کردن ایشان دوبار دستانش را با بی حوصلگی از هم باز کرده انگار که قصد دارد هر چیزی را که قبلا گفته بود دو بار تکرار کند .

وگفت که همیشه دوستان صمیمی به من می گفتند که اگر یک کارخانه شوینده تاسیس نکنم دیوانه ام چون من در ساخت مواد شویند چه در دانشکاه و چه در جاهائی که کار میکردم  مهارت عجیبی داشته ام و بدتر از همه اینکه حرفهای انها را باور کردم . لذا من به دنبال راهی بودم تا از شغل وحشتناک کارمندی قبلی ام قرار کنم وازاد شوم وهر کاری که دوست داشتم برای خودم انجام بدهم .

او نزدیک بود دوباره گریه کند و من نخواستم سخنش را قطع کنم بنا بر این ساکت ماندم تا ببینم چه می گوید در حالیکه داشت منفجر میشد.گفت لعنتی – لعنتی -لعنتی  و از شدت عصبانیت سیگار را روش کرد واه عمیقی کشید وآ هسته با خودش گفت – حالا چه کار کنم – واین جمله را چندین یار تکرار کرد .

می دانستم که از من سئوال نمیکند واز خودش می پرسد و به دیوار تکیه داد و برای مدت طولانی ساکت ماند وبه بیرون از ساختمان خیره شده بود . البته اطاق کار ایشان طبقه بالا کارخانه که مسلط بر کلیه قسمت های داخلی وبیرونی واقع بود نگاه میکرد ، صدای هیچ کارگری هیچ ماشینی و رفت وامدی شنیده نمی شد الا صدای نگهبان کارخانه که کاهی تلفنی با کسی  صحبت میکرد .

نور خورشید کم کم از پنجره کارخانه به تاریکی میرفت واو به شدت بدهکار بود . وتمام چیز هایی که قبلا داشت از قبیل منزل – ویلا – باغ و زمین‌هایی که از ارث به ایشان رسیده بود همه را فروخته وساخت این کارخانه کرد. واو خیلی دوست داشت این کارخانه کار کند واینده درخشانی داشته باشد چون او با تمام وجود خودش را وقف کارخانه کرده بود واو از بچگی عاشق مواد شیمیایی بود.

ساعت همانطور تیک تاک صدا میداد وهر دو ما ساکت بودیم ومن نگاهی به دوستم انداختم ودیدم خودش را بیشتر از قبل جمع کرده و می دانستم چقدر برایش سخت است ( البته چون موضوع برای من چند سال پیش اتفاق افتاده بود بنده دقیقا ایشون درک میکردم که چه حالی دارند) حال کجایند ان دوستانیکه ایشان را تشویق به ساخت کارخانه میکردند؟ چه کسی می خواهد به او یاد بدهد که در این مواقع چه کار باید بکند . به آرامی به او گفتم . دوست عزیز وقت ان رسید تا تمام آن چیزهاییکه در باره مواد شوینده آ موخته ای دو باره از نو بیاموزی ، لذا متخصصی که گرفتار شوک کارآفرینی میشود و کاریکه عاشق آن است تبدیل به شغلش نمیکند . شغلی که از عشق بوجود امده در میان انبوهی از دیگرکارها ی ناخوشایند که با آن اشنا نیست ، تبدیل به یک کار معمولی یا ختی اجباری میشود.

به جای آنکه از تخصص خود استفاده کند ومهارت بی نظیرش را در معرض ظهور بگذارد مجبور میشود انرا کم اهمیت جلوه دهد و سعی میکند که آنرا به پایان برساند تا به کارهای دیگر برسد. به دوستم گفتم هر متخصص که گرفتار این تکانهای کارآفرینی شود تقریبا این مراحل را تجربه می کند .

اول هیجان دارد – دوم – ترس به سراغش می آید سوم – خسته میشود . و در نهایت  نا امید میگردد وحس وحشتناک از دست دادن  وجود او را فرا میگیرد .نه تنها از دست دادن انچه به انها مانوس بود ، بلکه ترس از دست دادن هدف وگم کردن حویشتن نیز او را آزار میدهد. و دوستم با خیال آسوده به من نگاه کرد انگار این بار حس میکرد به جای آنکه در موردش قصاوت شود کسی اورا درک کرده است . سپس گفت تو مرا خوب میشناسی حالا من چکار کنم ومن در پاسخ به ایشان گفتم که تو باید مرحله به مرحله پیش بروی تا مشکل شما حل گردد.

ادامه دارد

 

 

درباره نویسنده

من فرامرز بزرگی با بیش از ۳۵ سال تجربه موفق در حوزه کسب و کار در این وبسایت قصد دارم مطالبی بسیار آموزنده و کاربردی را با شما دوستانم به اشتراک بگذارم.

مطالب مرتبط

نظر بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

-- بارگیری کد امنیتی --